الفبای زندگی







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





خاطرات چادر مشکی


سلام دوستِعزیزِروزهای جمعه ی دوران دبیرستان!

سلام

خیلی وقت بود دنبالت می گشتم

از وقتی خانه یتان عوض شد

از وقتی شماره ات هم عوض شد

دنبالت گشتم

به ذهنم رسید در فیس بوک هم دنبالت بگردم

دنبال دوست ِ روزهای جمعه

دنبال تو گشتم

بالاخره پیدایت کردم

باورم نمی شد تو باشی

تو هیچ وقت چادر مشکی نداشتی

هیچ وقت حتی تمام موهایت را هم نمی پوشاندی

ولی

خودت برایم تعریف کرده بودی

یکی از همان روزهای جمعه وقتی در ایستگاه اتوبوس بودیم

همان موقع گفتی که چه قدر ناراحتی که دیروز از سر لجبازی با یک پسر روسری ات را در آوردی!

باورم نمی شه این صفحه ی فیس بوک تو باشد!

با چند پسر دیگر لج کردی که عکس های بدون روسری ات را می خواهی به همه نشان بدهی!

باورم نمی شود

فکر می کنم اصلا پیدایت نکردم

اصلا فکر می کنم هیچ وقت دنبالت نگشتم

فراموش می کنم این عکس ها را و این صفحه را

برای من همان دوستِعزیز ِ روزهای جمعه باقی می مانی!

 




از سفر برگشتیم وارد تهران می شویم

از پله های برقی راه آهن که بالا می آییم کنار پله ها نوشته :

مراقب چادر و لباس های بلند خود باشید!

من چادرم را سفت می گیرم که مراقبش باشم

که به پله های برقی راه آهن تهران گیر نکند!

این تابلو رو باید بزرگ کنار همه ی ورودی های تهران بگذارند

تا به همه ی مسافر های تهران بگویند

مراقب باشید

مراقب لباس های بلند و چادر هایتان باشید

مراقب امل گفتن ها باشید

مراقب اعتقادهایتان

و مراقب حجابتان باشید

مراقب مدرن شدنه شهرها

و مراقب سنتی شدن حجاب!

مراقب باشید که در تهران لباس های بلند و چادر هایتان در پله های روزگار تهران گیر نکند!

 




با هم رفتیم بیرون!

یه چادر مشکی همیشه روی صندلی عقب ماشینه!

بهش می گم : تو که هیچ وقت سرت نمی کنی چرا با خودت میاری؟

می گه: وقتی شب ها دیر می رم خونه لازمم می شه! واسه امنیت!

..........................................................................................................................

ساعت نزدیک ۱۰ شبه! رسیدیم در خونه

موقع خداحافظی دوستم می گه :

با تو که باشم بابام می گذاره تا ۱ شب هم بیرون باشم!

........................................................................................................................

بعد از تعطیلات ترم رفتم دانشگاه

از دور دوستم و می بینم که چادر مشکی اش را سرش نکرده!

همیشه می گفت برای امنیت چادر مشکی می پوشه

......................................................................................................................

 

امنیتی که روی صندلی عقب ماشین توست

همیشه همراه من است !

اعتمادی که پدر تو به تو دارد وقتی همراه من هستی

همیشه همراه من است!

چادر مشکی ای که وقتی امنیت باشد همراه تو نیست

همیشه همراه من است!

 

..................................................................................................

 




 
برای تو می نویسم

برای تو که از یک ماه پیش نگران عروسی هفته ی پیش بودی

برای تو می نویسم که نگران  عروسی دختر عمه ات بودی

برای تو که فقط یک وجب از موهای سرت را می پوشانی ولی نگران همین یک وجب و حجاب نصفه ات بودی

برای تو و خواهرت و مادرت که از یک ماه پیش نگران عروسی هفته ی پیش بودید

برای تو و خواهرت که وقتی مادرت برای نماز از عروسی رفت تو و خواهرت به قول خودت کشف حجاب کردین

برای تو و خواهرت و مادرت می نویسم که از یک ماه پیش تا دیروز که گفتی کشف حجاب کردی نگرانتان بودم

برای شما که طاقت امل گفتن های عمه خانم را نیاوردید

برای شما که نگران عروسی بودید

اما فقط نگران بودید!

 




 
از شب های تاریک می ترسم

وقتی قرار است از عرض خیابان عبور کنم

می ترسم در سیاهی شب گم بشوم

رنگ مشکی چادرم به چشم راننده ها نمی آید

می ترسم در سیاهی شب با رنگ مشکی چادرم گم بشوم

.

.

اما شب های برفی را دوست دارم

در سفیدی برف های سفید گم نمی شوم

...

 




 

نقاشی های بچگی ما دختری بود با مو های طلایی و لباس آستین پوفی!

فکر می کردیم تمام زیبایی دنیا در همین دو چیز است : آستین پوفی و مو های طلایی!

این نقاشی هم  کوه های هشتی اش با خورشیدش مثل مال ماست

آسمان همان آسمان بچگی ماست

چیزی که فرق کرده دختر نقاشی است بدون آستین پوفی و مو های طلایی!

ما انگار خودمان را نمی دیدیم آدم های نقاشی ما شبیه ما نبود

این نقاشی اما شبیه آدم های دور و بر ماست!

همیشه آسمان همان آسمان است ماییم که تغییر می کنیم!

................................................................................................................................

پ .ن ۱:

نقاشی که فاطمه زهرا دختر ِشاگرد مامانم از مامانم کشیده با چادر مشکی!

 




 
 وقتی می خواهد توی بوفه پشت میز بشیند چادرش را تا می کند می گذارد روی صندلی

در کلاس

وقتی می خواهد پای لب تاپش بشیند چادرش را تا می کند می گذارد روی میز

وقتی می خواهد در کارگاه کار کند چادرش را تا می کند می گذارد روی میز

رفتیم سفر

می خواهد کمی راحت تر باشد چادرش را تا میکند می گذارد در کیفش

...

چادرش را تا می کند می گذارد کنار

وقتی خسته باشد

وقتی کمی گرمش باشد

وقتی احساس می کند بدون چادر کمی راحت تر است

...

یک روز هم چادرش را تا می کند می گذارد کنار برای همیشه!

 




 
"-مریم!می خواستم چیزی به ات بگم . می دانی چی؟

مریم ابروهای به هم پیوسته اش را به نشانه ی "نه" بالا انداخت.

-می خواهم از خودت به خودت گله گی بکنم! چغلی خودت را به خودت...پاری وقت ها دوست دارم بشینم باهات اختلاط کنم...راجع به ....آن هم توی این دوره زمانه...راجع به صبح...راجع به پوشش و چادر و لچک و روسری...

-آهان صبح ... من گرمم شده بود...

مریم سرش را پایین انداخت . باب جون پرسید:

-توبرای چی رو می گیری؟

-خب برای این که نامحرم نبیندم...قبول! کریم هم نامحرم است اما...

باب جون گل از گلش شکفت.انگار چیزی کشف کرده بود . دست مریم را در دست گرفت:

- هان بارک الله ! اشتباهت همین جاست . رو گرفتن برای فرار از نامحرم نیست. و الا من هم می دانم نامحرم که لولو نیست جخ پاری وقت ها مثل همین کریم اصلا خودیه ...نه! رو گرفتن برای برای این است که خدا گفته. خدا هم مثل رفیق آدمه. یک رفیق به آدم چیزی بگوید لوطی گری می گوید بایستی انجام داد .

-این درست است که خدا گفته اما حکمتش همان است که گفتم برای فرار از ...

باب جون حرف مریم را برید:

-حکمتش را ول کن. این جایش به من و تو دخلی ندارد . وقتی رفیق آدم چیزی از آدم خواست لطفش به این است که بی حکمت و بی پرس و جو بدهی.اگر حکمتش را بدانی که به خاطر حکمت داده ای نه به خاطر لوطی گری جخ آمدیم و حکمتش را نفهمیدی آن وقت چه؟ انجام نمی دهی؟

درشکه چی کنار مدرسه ی ایران ایستاد.مریم خواست پیاده شود. اما مکثی کرد و برگشت . خم شد و گونه های باب جون را بوسید.باب جون هم گونه های سرخ اورا بوسید. چشم هردو نم ناک بود."

...............................................................................................................................

کتاب من او را باز می کنم صفحه ی ۱۰۰ تا ۱۰۱ را برای بار چندم می خوانم

آن وقت آرام آرام  عاشق می شوم

دوباره عاشق می شوم

و این بار با دلیل بی دلیلی حجاب را قبول می کنم

این بار عاشقانه چادر مشکی ام را سرم می کنم

دوباره عاشق خدا می شوم

بی حکمت و فلسفه!

 




 
بچه که باشیم دوست داریم زود بزرگ شویم

بزرگ که می شویم دوست داریم  تمام دنیایمان را برای لحظه ای کودکی بدهیم!

..

بچه که بودم دوست داشتم بزرگ شوم

بزرگ شدن برای دختر بچه ها خلاصه می شود در

کنار گذاشتن عروسک هایشان

در چیدن سفره ی شام

کمک کردن به مادر در آشپزخانه

زمان ما به بیشتر شدن گل های روی کتاب فارسی هم بود!

برای من هم همه ی این ها هم بود هم نبود!

بزرگ شدن من توی بچگی خلاصه شد در چادر سورمه ای رنگ ام با گل های قرمز همان که یک کش سفید داشت!

وقتی روی سر من بود من بزرگ می شدم

من و خانم کوچولو صدا می کردند!

من کوچولویش را نمی شنیدم من خانم گفتن اش را می شنیدم!

خانم می شدم با چادر سورمه ای رنگم با گل های قرمز!

.

یک روز اما گم اش کردم ا

درست نمی دانم شاید هم فراموش اش کردم

کنار مغازه ی  سبزی فروش!

بعد از آن هر وقت از آنجا رد شدم دنبال چادر سورمه ای ام با گل های قرمز گشتم

ولی پیدا نشد

بعد از آن عهد کردم با خودم هیچ وقت چادرم را فراموش نکنم

بعد از آن همیشه همراهم است

این بار چادر مشکی ام با کش مشکی!

فراموش اش نمی کنم

گم هم نمی شود!

 




 
نشستیم رو به روی هم

او به جوراب های آبی کبودش نگاه کرد

من به انعکاس خانه در عینکش!

او گفت

من شنیدم

پرسید

جواب دادم

گفت بپرس

ولی من چیزی برای پرسیدن نداشتم

ما با هم فرق داشتیم

دقیقا در چیزی که فکر می کردیم اشتراکمان است

در دین!

در صراط مستقیمی که روزی ۱۰ بار از خدا می خواهیم به سمتش هدایتمان کند

ما با هم فرق داشتیم

از زمین تا اسمان از آسمان تا زمین

.

فرق ما همین بود:

او نمی خواست ببیند حتی اگر انعکاسش در شیشه عینکش باشد

من می خواستم ببینم حتی اگر انعکاسش باشد در شیشه ی عینک!

 




نویسنده: ریحانه - جمعه 8 مهر1390
باز هم مهر شروع شد

باز هم درس های معارف و اخلاق و تاریخ اسلام

باز هم استادهای ضعیف این درس ها

با زهم پرسش های بچه ها و سکوت استادها

باز هم خط قرمز استادان محترم روی اروپا و امریکا و هر چیزی که به آن ها مربوطه

نمی دونم اگر فیلم مختار نامه نبود برای مثال هایشان چه می کردند!

باز هم استادانی که به خاطر ارشاد دانشجویان دانشکده ی هنر از قم راهی تهران شدند

باز هم مثل همیشه

سر کلاس های عمومی اعصابم خورد می شود

از این استادانی که جزو مهمترین موارد دین اول پای چپ را در دستشویی گذاشتن ذکر می کنند!

باز هم مثل همیشه کم می آورند کنار سوال های بی شمار بچه ها

دین جامع است و کامل

حتی بعضی سوال ها آن قدر ساده هستند که من دستم را بلند کنم و جواب بدهم!

اما باز هم استادان درس های عمومی یادشان رفته کمی با سوال های دانشجویان پیشرفت کنند!

یک ساعت و نیم کلاس تموم می شود

هنوز بچه ها در حال سوال کردن اند

و استاد باز هم.....

 




 
توی خیابونم

حسابی سر حال

.

گشت ارشاد هم هست

من چادر مشکی دارم پس نیازی نیست نگران باشم!

سر پیچ ایستادند

جوری که وقتی پیچیدی غافل گیر شوی!

از پیچ که رد می شوم دختر آدامس فروش نزدیک دختر هایی که فکر می کند به تذکر نیاز دارند! می رود

تند و سریع می گوید:

خاله ! گشت ارشاد بعد از  پیچ ایستاده مواظب باش!

دختر آدامس فروش تذکر می دهد به دختر هایی که فکر می کند به تذکر نیاز دارند

گشت ارشاد هم تذکر می دهد به دختر هایی که فکر می کند به تذکر نیاز دارند

 

نمی دانم امر به معروفه!

آگاهیه!

امنیت اجتماعیه!

هر چی هست تذکری است

تذکری برای آدم هایی که فکر می کنند اگر پشت پیچ بایستند بهتر مچ می گیرند

و اصلا چه فرقی می کند که آن ها تذکر بدهند یا دخترک آدامس فروش

با هر دو تذکر امر به معروف می شود برای گذشتن از پیچ!

اما فقط برای گذشتن از پیچ!

ما تا همین جا را میبینیم تا سر پیچ را!

بعد پیچ چه فرقی می کند از تذکر  ناراحت شوند  یا از حجاب متنفر

یا اصلا این تذکر چه قدر مفید است!

یا از این که زودتر تذکر دخترک را شنیدند خوشحال که این بار به خیر ! گذشت!

.

حالم گرفته می شود

از این فقط سر پیچ را دیدن

از این تذکر های یک دقیقه ای

.

از پیچ دور می شوم دور

دلم نمی خواهد به پشت سرم نگاه کنم

صدای تذکر ها آزارم می دهد!

 .............................................................................................................................

پ.ن.: یک پیشنهاد

طرحی برای حجاب

پ.ن.۲:

 دوستان دوباره مشکلی در قسمت پیوند های وبلاگم پیش اومده  هرکس که قبلا در لیست پیوند های من بوده و الان نیست به من بگه اصلاح می کنم

 




 
فرقی نمی کنه

گل های آبی داشته باشی با برگ های سبز

یا مشکی باشی با طرح های مشکی

یا آبی آسمانی

فرقی نمی کنه

آستین داشته باشی

یا شال

فرقی نمی کنه

 لبنانی باشی

یا عربی

یا ایرانی

فرقی نمی کنه

حریر الاسود باشی

یا کرپ

.

.

فقط باش

برای تمام روزهای من باش

با من باش هر جور که می خواهی

فرقی نمی کند که از کجا آمدی به دست چه کسی از کی آمدی

تو برای حجاب آمدی برای من

با من باش تا همیشه

هر جور که می خواهی باش!

فقط باش!

 




 
بچه که بودم دوست داشتم وقتی می روم روضه چادر داشته باشم

تا وقتی همه گریه می کنند

منم چادر و روی سرم بکشم تا کسی گریه نکردنم و نبیند

حالا هم دوست دارم با چادر برم

تا وقتی همه گریه می کنند

منم چادر و روی سرم بکشم تا کسی گریه کردنم و نبیند!

 




 
وقتی می دونم نیست

انگار راحت می شوم

انگار که نه واقعا خیالم راحت می شود

من هستم

فقط خودم

حالا اگر راهم کج شد فقط خودم بودم دنبال بهانه هم نمی گردم

گردن شیطان هم نمی اندازم

چون نیست

چون یک ماه رفته

و حالا من یک ماه فقط یک ماه فرصت دارم که خوب باشم به تنهایی

بد هم اگر شدم بی بهانه است

چون نیست!

....................................................................................................................

 

پ.ن: مشکلی در قسمت پیوند های وبلاگم پیش اومده دوستان هرکس که قبلا در لیست پیوند های من بوده و الان نیست به من بگه اصلاح می کنم

 




 
روز قبل

تذکر داده بودند برای حجابش

امروز اما

آمده بود دانشگاه با چادر مشکی!

منتظر ماندم کلاس درس تمام شود جلو بروم بپرسم دلیل چادر مشکی اش را

کلاس  که تمام شد بر گشتم بپرسم که جوابم را داد قبل از این که بپرسم!

با چادر مشکی روی سرش رو می گرفت و با پسر های کلاس مسخره می کردند داشتن چادر و داشتن حجاب را

من تذکر نداده بودم برای حجابش

هم من هم خیلی از چادر مشکی ها

اما توهین کرد هم به من هم به خیلی از چادر مشکی ها

 ...................................................................................................................................

 

پ.ن: نمی دانم تا کی ولی تا هر وقت که حرفم  را باور کنید می نویسم

نظری که از طرف من برای وبلاگ های شما آمده است دروغ محض است

چیزهایی که دوست دارید را زود باور می کنید !

من اینجا در وبلاگم می گویم دروغ است باور نمی کنید اما یک نفر به اسم من نظر می گذارد به سادگی باور می کنید!

ساده که به زندگی نگاه کنید ساده هم گول می خورید ! ساده هم آبرو ی آدم ها را می برید !

یادم نمی رود فراموش هم نمی کنم

نمی بخشم

این بار نمی بخشم !

 




 
یادم نمی آید  توهین کرده باشم

به شما

به اعتقادتون

به چیز های کوچیک و بزرگی که دوست دارید

به هر چیزی که احترام می گذارید

یادم نمی آید حرفی زده باشم

تمام حرف هایم همین پستهاست

از اول تا آخر را گشتم

نبود توهینی که ناراحتتان کرده باشد!

به من توهین کردید به چادرم به دینم به خدا به امامان

چیزی را از قلم نینداختید!

 

شاید شما یادتان رفته بود که من توهین نکردم!

که فقط از خودم از خاطراتم نوشتم

خاطراتی که برای من پیش آمده بود گاهی هم شما برای من پیش آورده بودید!

 

فکر کردم می توانم بنویسم بدون توهین برای خودم و برای آدم هایی که کمی مثل من فکر می کنند برای آدم هایی که حتی اگه مثل من فکر نمی کنند توهین هم نمی کنند!

فکر کردم ما آدم ها آن قدر بزرگ شده ایم که با هم حرف بزنیم بدون توهین!

 

.......................................................................................................................................

پ.ن: پاسخ به یک توهین!

ببخشید به دلیل توهین به خدا و اسلام و به خاطر خواست شما
مجبور شدم نظر و حذف کنم!

تا امروز فکر می کردم در هیچ کجای تفکراتمان اشتراک نداشته باشیم در داشتن خدا اشتراک داریم!

اما فقط تا امروز فکر می کردم!

..............................

پ.ن.۲: یک نفر به اسم من در وبلاگ دوستان نظر گذاشته است !

اخلاق استفاده از اینترنت انگار وجود ندارد!

 




 
وقتی مشکی مد باشه خوبه

وقتی رنگ مانتو شلوار باشه خوبه

وقتی رنگ عشقه خوبه!

وقتی رنگ کت و شلوار باشه با کلاسه!

وقتی لباس های شب تو مهمونی ها مشکی باشه باکلاسه!

اما

وقتی رنگ چادر من مشکی شد

بد شد!

افسردگی می آورد!

دنبال حدیث و روایت  می گردند

که رنگ مشکی مکروهه!

مشکی تا جایی که برای لباس های شما بود خوب بود و باکلاس به ما که رسید بد شد

من و متهم می کنید به افسردگی به دل مردگی

و من توی زندگی دنباله لحظه ای هستم که افسردگی گرفتم به حکم شما!

چرا حجاب را مساوی با افسردگی می دانید!

 

 

دوست دارم چادر مد شود

مشکی رنگ عشق باشد

 عشق به خدا بدون افسردگی!

 

 




 
هوا گرم شده

خیلی گرم

 معمار دانشکده ی ماهم که یادش رفته است جایی را هم برای کولر قرار بدهد

تمام طول روز که توی دانشگاهم گرممه

احساس می کنم این دیگر نفس آخر زندگی من است و بعد از این حتما خواهم مرد!

با خودم می گویم اشکال از چادری بودن من است یا معمار ساختمان دانشکده که فراموش کرده ممکن است هوا گرم هم بشود!

مشکل از رنگ چادر مشکی من است یا اصلا کلا مشکل از هواست که این قدر گرم شده

مشکل خود منم که تحمل گرما برایم سخت است

اصلا باید محل زندگی ام را تغییر بدهم شاید بهتر باشد در شمال روسیه زندگی کنم

اگر آنجا و مناطق سرد سیر کره ی زمین برای ما چادری ها و کلا برای ما خانم های مسلمان بهتر است

چرا ما مسلمان ها همه در گرم ترین مناطق زندگی می کنیم؟

هوا گرم شده

و تحمل چادر مشکی برای من از هر روزی سخت تر شده

گاهی اوقات از چادر مشکی ام خسته می شوم

انگار تمام گرمای اطراف را برای آزار من جمع می کند!

این گرما عذابم می دهد

اما مثل همیشه تحملش می کنم

مثل همیشه مطمین ام که عذاب آتش جهنم حتما گرم تر از این حرف هاست

حتی اگر رنگ چادرم سفید باشد و تحمل گرما برایم آسان

حتی اگر حجاب نداشته باشم هم عذاب ش سخت تر از این حرف هاست

حتی اگر معمار جهنم به فکر گذاشتن کولر در جهنم باشد!

 

 




 

مي خواست چادري بشه

آدمي كه تا دو روز پيش دنبال عكس زرتشت بود براي ديوار خونشون!

از من چادرم و گرفت تا ببينه با چادر چه شكلي مي شه

عكس هم گرفت

بعد هم گفت:

اگه بابام اين عكس و ببينه من و مي كشه!

باباش به خاطر ديدن چادر روي سر بچه اش عصباني مي شه!

ناراحت مي شه دخترش خودش را از نگاه بد دور كنه

مي ترسه كسي دخترش را نگاه نكند!

پدري كه براي من  دليل بودن چادر است مي تواند در همين نزديكي براي دوستم دليل نبودش باشد

ما آدم ها متفاوتيم

همه ي پدرها فرزندانشان را دوست دارند

فقط نوعش فرق داره

كاش دوستي ها دوستي خاله خرسه نباشه!

چادرم و پس گرفتم

دوباره روي سرم گذاشتم

من با بودنش خوش بودم و دوستم با نبودش!

 


نظرات شما عزیزان:

مژی
ساعت15:37---19 ارديبهشت 1391
خوب بود عزیزم
فقط قالبش خیییییییییلی تیره


mohammadreza
ساعت23:35---12 ارديبهشت 1391
سلام دوست عزیز وبلاگت عالی
برای تبادل
لینک  ابتدا ما
را با عنوان
آموزش و نمونه
سوالات شیمی
دوره ی متوسطه
و آدرس
shimi123.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.


MISS SHELBY
ساعت3:08---10 ارديبهشت 1391
salam.mc ke bem sar zadi.nesfe posteto khondam mccc ghashang bod.linket mikonam to ham mano ba MY DREAMS belink.bazam behem sar bezan

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط siamak.nazanin در 16:56 | |